به گزارش همدان تیتر، ترم چهار دوران دانشجویی برای اولین بار قسمت شد که در اردوی راهیان نور شرکت کنم آشنایی چندانی با شهدا نداشتم، وقتی که فراخوان اردوی راهیان نور را دیدم فکر کردم که یک سفر تفریحی خواهم داشت و سریع ثبت نام کردم، ولی وقتی وارد مناطق جنگی شدم، وقتی راویان دفاع مقدس از ایثار و فداکاری شهدا میگفتند، وقتی خادمان اردو با اخلاق نیکو و شهداگونه برخورد میکردند اتفاقی دیگر افتاد، بعد از اون در دوران دانشجویی اکثرا خادم کاروان بودم و تمام سعیم را میکردم تا دوستان بیشتری را با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا کنم.
دوران دانشجویی تمام شد و من از قضای روزگار وارد کار خبرنگاری شدم هر سال دوست داشتم در اردوهای راهیان نور شرکت کنم ولی قسمت نمیشد.
تا اینکه اوایل هفته گذشته بسیج رسانه همدان برایم پیام ثبت نام اردوی راهیان نور غرب کشور را فرستاد، سریع وارد لینک ثبت نام شدم و اسمم را ثبت کردم باورم نمیشد که میتونم بار دیگر به این سفر پر خیر و برکت بروم.
آقای قوامی، مسئول بسیج رسانه همدان که او هم سابقه کاری طولانی در بسیج دانشجویی داشتند امسال برای اولین بار برای اصحاب رسانه چنین اردویی را برگزار کرده بود.
برخی دوستان پیام میفرستادند که هوا غبار آلود است نرو! ولی انگار اراده و انگیزهای من را به سمت این سفر سوق میداد و عزم رفتن کرده بودم و دیگر به حرف کسی گوش نمیدادم.
روز حرکت فرا رسید همه راس ساعت ۶:۴۵ کنار اتوبوس بودند، از زیر قرآنی که فرزند شهید منطقی به دست گرفته بود عبور کردیم و راهی سرزمین عشق شدیم.
اندکی از سفر گذشته بود و از منطقه عملیاتی مرصاد که مزین به تصویری از شهید حاج میرزا سلگی فاتح عملیات مرصاد بود عبور کرده بودیم، که آقای امیر فرجام از راویان دفاع مقدس وارد اتوبوس ما شدند با دیدارش یاد خاطرات کاروانهای راهیان نور دانشجویی افتادم.
مثل قبل از ته دل و با اخلاص شروع به روایتگری کرد از اینکه افتخار میکند که پاسدار است گفت، از اینکه با خود عهد بسته که تا وقتی جان در بدن دارد تمام وقایع دفاع مقدس را بدون هیچ تحریفی روایتگری کند گفت، از ایثارگری های رزمندگان سپاه انصارالحسین(ع) در عملیات مرصاد گفت، در طی مسیر محل شهادت برخی شهدای عملیات مرصاد را نشانمان داد، کم کم داشتیم به سرپل ذهاب و اردوگاه ابوذر نزدیک میشدیم به محض اینکه از اتوبوس پیاده شدیم حاج آقا فرجام به سمت ساختمانی کوچک رفت و گفت اینجا زورخانهای بود و شهدا زمانی که در این اردوگاه مستقر بودند در اینجا ورزش میکردند با لحنی جذاب از خاطرات آن روزها گفت، گویا خاطرات شیرینی از ورزش با رزمندگان دفاع مقدس از این زورخانه در ذهنش بود.
به بخشی دیگر از اردوگاه رفتیم، حس غریبی بود ساختمانهایی که اثراتی از گلوله بر رویشان بود به چشم میخورد. در مکانی مستقر شدیم و حاج آقا فرجام شروع به روایتگری کرد و گفت غیرممکن بود که شهیدی بخواهد به منطقه اعزام شود و به این اردوگاه نیامده باشد، از ۱۶ عملیات بزرگی که در این منطقه برنامهریزی شد گفت، از مظلومیت شهدا گفت و این اردوگاه را سکوی پرواز رزمندگان غرب خواند، از سختی عملیات در منطقه غرب کشور و تمرینهای رزمندگان در این اردوگاه گفت، با سوزی دردناک روایتگری میکرد از اینکه هنوز هم انگار صدای رزمندهها در منطقه پیچیده است، حضور شهدا به طور کامل احساس میشد گویا تک تک به استقبالمان آمده بودند و به ما خوش آمد میگفتند.
اشک در چشم همگان جاری شده بود تا اینکه مداح با توسل به امام حسین (ع) فضا را معنویتر کرد، بعد از پایان روایتگری سوار اتوبوس و راهی ارتفاعات قراویز شدیم تا حالا قسمت حضور در آن منطقه را نداشتم، راهی کوهی داشت اندکی که از تپه ها بالا رفتیم مجدد حاج آقا فرجام ما و زوار دیگر که از بچههای بسیج دانشجویی بودند را دور خود جمع کرد و شروع به روایتگری و معرفی این منطقه کرد. از مقاومت رزمنده ها در این منطقه، از شهید مجید بیاتها، نورعلی مومنیها، علی زارعیها که در این منطقه شهید شدند گفت، از خیانت یک نفر که خود حتی در جبهه مجروح شده بود و باعث شهید شدن بسیاری از رزمندگان شده بود گفت.
گویا اینجا کربلای ایران شده بوده و عاشورایی دیگر در این مکان اتفاق افتاده بود. ما نسل امروز باید خاکریزهای که شهدا حفظ کردند را حفظ کنیم و شهدا الگو بگیریم یک سری از آدم های شجاع همچون شهدای مدافع حرم مجتبی کرمی و سید میلاد مصطفوی به این مکانها آمدند و الگو گرفتند و در نهایت به مقام شهادت نائل آمدند.
مکان دیگر یادمان شهید بهشتی بود حاج آقا فرجام از عملیاتی که در این منطقه اتفاق افتاد و منجر به آزادسازی راه مواصلاتی سرپل ذهاب به قصرشیرین و آزادسازی چندین تپه شد گفت، عکسی یادگاری با همسفران گرفتیم و در نهایت راهی قصرشیرین برای اسکان شدیم.
صبح روز بعد راهی بازی دراز شدیم، از پیر و جوان و کودک همه آمده بودند همه با یاد شهدای بازی دراز عزم صعود به منطقه را کرده بودند، و همه سختی راه را به عشق شهدا خریده بودند، پیرمرد و پیرزنی نظرم را جلب کرد که عصا به دست در حال صعود بودند کمی بالاتر جانبازی بود که پایش را از دست داده بود و به یاد همرزمان شهیدش به این منطقه آمده بود میگفت که هیچ وقت از سهمیه جانبازیاش استفاده نکرده و افتخار میکند که در این راه پایش را از دست داده است.
ایستگاه های صلواتی در کل مسیر به چشم میخورد برخی هم در حال جمع کردن زباله و پاک سازی منطقه بودند، صدا بلندگویی که هر لحظه اسم یک استان را میآورد و به آنان خوشآمد میگفت خستگی را از تن زوار درمیاورد، سخت است که تصور کنی یک روز در این منطقه رزمندگان به سختی از تپه های ناهموار این منطقه عبور میکردند تا بتوانند تجهیزات را به همرزمانش برسانند سخت است اینکه تصور کنی در آن بالا بعد از کلی خستگی ببینی که تعدادی از همرزمانت شهید شده اند ولی همچنان با روحیهای قوی و توکل بر خدا در برابر دشمنان بایستی، فقط به برکت وجود ایمان قوی میتوان به این درجه رسید. بازی دراز بیانگر ایثار و فداکاریهای رزمندگان دفاع مقدس است.
باید راس ساعت ۱۱:۳۰ کنار اتوبوس ها بودیم تک تک همسفران خود را به کنار اتوبوس میرساندند لحظه خداحافظی از شهدای منطقه بازی دراز فرارسیده بود، ایثار و مجاهدت شهدای این منطقه هیچ وقت از ذهنم فراموش نخواهد شد شهدایی که از تمام هستی خود برای حفظ یک وجب خاک کشور گذشتند.
شهدایی که سیدالشهدا را الگوی خود قرار دادند و جاودانه شدند. شهدایی که به امام زمان خود لبیک گفتند و از این امتحان الهی سربلند بیرون آمدند، من و نسل آینده باید این شهدا را الگوی خود قرار دهیم و با جان و دل مطیع امر ولایت فقیه باشیم و از خاک کشورمان دفاع کنیم چرا که اگر در مملکتی فرهنگ ایثار و شهادت ترویج پیدا کند دشمن جرات نمیکند به آن گزندی وارد کند.
گزارش از مینو جعفری ممتاز
انتهای پیام/