به گزارش همدان تیتر، «تشرف» کتابی برای پاسخ دادن به سوالاتی که ممکن است ذهن خیلی از نوجوانان امروز را درگیرکند. در این کتاب راوی داستان نوجوان پانزده سالهای است به نام حسین که همراه پدر و تعدادی از دوستان پدرش قرار است در راهپیمایی اربعین شرکت کند. پسری وابسته به دنیای مجازی که ابتدا بااکراه هم مسیر پدرش میشود. در همان ابتدای راه، طی کردن مسافت طولانی با همسفرانی که همه از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس هستند و تفاوت سنی بالایی با او دارند به نظرش ملال آور و کسلکننده است؛ اما در ادامه مسیر شنیدن خاطرات حضور آنها در دفاع مقدس و سختیهایی که در این مدت کشیدهاند آن هم درحالی که همه نوجوان بودند و در جنگ حضور داشتند او را متوجه حقایقی از جنگ میکند او را به ادامه سفر با دوستان پدرش علاقمند میکند.
اما در ادامه مسیر دو نفر از عراقیها به استقبالشان میآیند و این رابطه گرم و دوستانه پدرش با آن دو عراقی باعث حیرت پسر میشود و اینکه چطور ممکن است با همهی سختیهایی که در دوران جنگ به ایرانیها تحمیل شده است چنین رابطهای دوستان برقرار شود، با این سوالات و ابهامات ذهنی سفر ادامه پیدا میکند تا در نقطهای و آشناشدنش با پسر نوجوان عراقی به تمام سوالات و شبهاتی که برایش پیش آمده پاسخ داده میشود.
در این کتاب سعی شده به جاذبهی حسینی، شعار «حب الحسین یجمعنا» و نقش مدافعان حرم و همچنین حمایتهای تعداد زیادی از مردم عراق از ایران در زمان جنگ بازبانی ساده و روان که مناسب با ذائقهی مخاطب نوجوان باشد پرداخته شود.
این کتاب به منظور آشنایی نوجوانان با فلسفه پیادهروی اربعین و همچنین حضور مدافعان حرم در عراق و معرفی قهرمانان و شهدای مدافع حرم در ۲۸ صفحه نگاشته شده است. نویسنده کتاب علت نوشتن این کتاب را نیاز جامعه امروز علی الخصوص نوجوان را در این خصوص اعلام میکند و پاسخ دادن به شبهات و فرافکنیهایی که گاهی از سوی دشمنان داخلی و خارجی برای درگیرکردن و انحراف اذهان نوجوان درباره مقابله با رابطه حسنهی ایران و عراق و کمرنگ کردن راهپیمایی اربعین، زیرسوال بردن نقش مدافعان حرم و همچنین بروز اختلاف بین عربها و فارس (ایران وعراق ) نوشته شده است.
نکتهی مهم دیگر که نویسنده سعی کرده است به آن بپردازد این است که در ۸ سال دفاع مقدس، رژیم بعث عراق با حمایت مستکبرین جهان بود که جنگی نابرابر را به راه انداخت و نه همه مردم عراق.
بخشی از متن کتاب به زبان فارسی:
صدای پدرم در گوشم میپیچید که میگفت: «حاج قاسم و ابو مهدی المهندس هر دو از دو کشور مختلف بودند، اما مثل دو برادر به هم خدمت میکردند، به مردمشان و از همه مهمتر به انسانیت. جنگ الان فقط در مرزها نیست. جنگ الان در هر جایی است که ظلم باشد. اگر حاج قاسم و نیروهایش، اگر ابومهدی المهندس و نیروهایش نبودند، خدا میدانست داعش تا کجا پیشروی میکرد. آنها که جنگ با ما را شروع کردند دست پرودهی آمریکا و بعثیهابودند. درست نیست به حساب همهی مردم عراق بگذاریم».
از پدرم میخواهم به یاسر بگوید عکس پدرشهیدش رابه من بدهد. یاسر باخوشحالی قبول میکند. باذوق و شوق عکس را روی کوله پشتیام میچسبانم. عکس حاج «حسین همدانی» را از کولهام بیرون میآورم و به یاسر میدهم. یاسر عکس شهید همدانی را در کنار عکسهای حاج قاسم و ابومهدی و پدرش روی دیوار میچسباند. باهم یک صدا میگوییم : «حب الحسین یجمعنا».
بخشی از متن کتاب به زبان عربی:
کانا الحاج قاسم وأبو مهدی المهندس کلاهما من بلدین مختلفتین ، لکنهما مثل شقیقین خدم کل منهما الآخر و خدما شعبهما وإنسانیه، الحرب لیست فی الحدود الآن ، تکون الحرب الآن فی کل مکان یوجد فیه الظلم. لولا الحاج قاسم لولا المهندس ابو مهدی وقواته؛ کان الله یعلم إلى أی مدى یمکن أن تتقدم داعش. أولئک الذین قتلونا کانوا دمى لأمریکا والبعثیین. لیس من الصواب الحاقهم الی کل شعب العراق “.
أرید والدی بأن یقول لیاسر أن یعطینی صوره أبیه الشهید، یعطینی یاسر بسعاده صوره والده وألصق تلک الصوره على خریطتی، آخذ صوره الحاج حسین همدانی من خریطتی و أعطیها إلی یاسر. و یلصق یاسر صوره قائد الجیش همدانی إلى جانب الصور الأخرى على الحائط. معا نقول:”حب الحسین یجمعنا”.
بخشی از متن کتاب به زبان انگلیسی:
Haj Qassem and Abu Mahdi Mohandes were from two different countries, but they helped each other like two brothers. They saved people and humanity from endless wars. Wherever there is oppression, there is war. If it was not for Hajj Qassem and Abu Mahdi and their forces, God knows how far ISIS could go. Those who killed us were puppets of the United States and the Ba’athists. It is not right to blame all the Iraqi people for what they had nothing to do with.” I asked my father to tell Yaser to give me the photo of his martyred father. Yaser happily gave me his father’s photo, and I eagerly stuck it on my backpack. I gave him a photo of late general Hamedani, and he hung the photo beside the other photos. We said in one voice, “The love of Imam Hussein unites us”
انتهای پیام/